اواخر بارداری من پر از استرس بود برای همین مجبور شدم سزارین اورژانسی کنم و وزن جنین هم خیلی کم بود. اما خداروشکر که کوچولوم سالم هست.
من تو هفته سی و پنج بارداری بودم که شوهرم تصادف خیلی بدی کرد که خداروشکر به خیر گذشت تا قبل از اون اتفاق هر وقت سونوگرافی میرفتم میگفتن همه چیز خوبه و بچه هیچ مشکلی نداره، تا اینکه تو هفته سی و هشت بارداری بودم رفتم دکتر گفت وزن بچه کمه باید دوباره بری سونوگرافی رفتم سونوگرافی و دکتر گفت وزن بچه کمه و وزنش دوکیلو و دویست گرم هستش
دکترم گفت باید سزارین اورژانسی بشی و هرچی زودتر بچه بدنیا بیاد بهتره ،هرچی گریه کردم و التماس کردم که اگه ممکنه بذارید بیشتر بمونه شاید رشد کرد دکتر اجازه نداد.
رفتم کارای بستری رو انجام دادم خیلی استرس داشتم و همه ش گریه میکردم چون که دکتر گفت خطرناکه و باید زودتر بدنیا بیاد ،همه ی اینها به کنار، دو روز بعدش هم عروسی برادرم بود، با وجود همه ی اصرار من برای اینکه دکتر اجازه بده لااقل بذاره برم عروسی بعد بستری بشم، بی فایده بود، بستری شدن من همانا و نیومدن دکتر واسه عمل کردن من همانا. دو روز و دو شب بدون اینکه اجازه بدن یک قطره آب بخورم و یا یه لقمه غذا بخورم گذشت، دیگه از شدت تشنگی و گرسنگی روپا بند نبودم، ولی بازم دکتر نیومد گفتن دکتر کار براش پیش اومده و رفته
حداقل دکتر دیگه ای هم نمیومد عملم کنه، بعد از دو روز که به سختی سپری شد دکتر اومد و دقیقا شب عروسی برادم دختر بدنیا اومد ساعت یازده شب، اونم با وزن دو کیلو و دویست گرم.
دکتر گفت بخاطر استرس زیادی که برام بوجود اومده جنین وزن نگرفته، ولی خداروشکر دخترم سالم بدنیا اومد ولی خیلی ریزه میزه بود، عروسی داداشم که نتونستم برم هیچ حرفای اطرافیان بشدت اذیتم میکرد که چرا بچه به این کوچیکی و ریزی بدنیا آوردم، بجای اینکه بگن خداروشکر سالمه این حرفای ناامید کننده رو تحویلم میدادن😒
.
امیدوارم همه مامانا بارداری خوبی داشته باشن و سختی نکشن