خاطره دوران بارداری پر از ماجرا و زایمان سزارین
خاطره دوران بارداری پر از ماجرا و زایمان سزارین
نوشته :
1398/2/24

من بارداری سختی داشتم اما لحظه به لحظه ش برام شیرین بود و ازش لذت بردم. وقتی درد داشتم فقط به کوچولوم فکر می کردم که قراره برای همیشه کنارم باشه.

نه ماه بارداری بهترین دوران زندگیم بود... این جمله رو که میگم همه در جواب میگن حتماً بارداری راحتی داشتی!!! همراهم باشید تا خاطره زایمانم رو تعریف کنم smiley
من خیلی زود متوجه بارداریم شدم. از هفته ششم بارداری ویار شدید داشتم که دکتر بهم قرص دمیترون داد و گفت تا روزی سه عدد مجاز به مصرفش هستم. بعد از مصرف سر دردهای شدید اومد به سراغم. اما نمیدونستم از عوارض مصرف قرص هست. فکر میکردم تغییرات هورمونیه. تحمل میکردم. گاهی از شدت درد می نشستم و سرم رو به هر جایی میکوبیدم.🤔
برای آروم شدن سردردهام گاهی استامینوفن ساده که مجاز بود میخوردم اما بی فایده بود. این پروسه تا هفته دهم بارداری ادامه داشت. تا اینکه دل دردهای شدید اومد به سراغم و تهوع شدیدی که با اون قرص ها کنترل نشده بود. از شدت درد رفتیم بیمارستان و بعد از معاینه و سونو گفتن احتمال آپاندیسیت هست یا سنگ کلیه. (کلیه راست متورم بود به دلیل بزرگ شدن رحم) آزمایش بهم دادن که ببینن تعداد گلبول های سفید بالا رفته یا نه، که از روی اون آزمایش تشخیص بدن آپاندیسیت هست یا نه! طبیعتاً بالا بود تعدادش چون در بارداری هم تعداد گلبول های سفید بالا میره! این بماند که چقدر اذیت شدم و پزشکان کشیک بیمارستان در اوج بی رحمی میگفتن بلند شو هیچیت نیست.
روز بعدش رفتم مطب دکتر زنانم و بعد از سونو تشخیص آپاندیسیت داد و گفت هر موقع شدید شد برو فلان بیمارستان و عمل جراحی انجام بشه. اون روز دردم کمتر بود و استراحت کردم. فرداش باز هم درد ها شدید شد و با مامانم رفتیم بیمارستان. همسرم مشغول کارهای اسباب کشی بود. باهاش تماس گرفتیم و خودش رو به سرعت رسوند. اونجا خیلی سریع مراحل طی شد و بعد از انجام سونوی مجدد، دکتر جراح دستور داد که خیلی سریع باید برم اتاق عمل و آپاندیس به بزرگترین حدش رسیده. من رو روی ویلچر گذاشتن و تا اتاق عمل میدویدن. قبل از بیهوشی دکتر بیهوشی به من گفت که احتمال سقط وجود داره و من مثل ابر بهار اشک میریختم. عمل انجام شد و شکر خدا حال هر دومون خوب بود.😌
بعد از دو روز مرخص شدم ولی باز همان تهوع شدید همیشگی، تا اینکه دکتر سرم داد و با سرم تونستم روزها رو سپری کنم. دردهای بعد از عمل، ویار شدید و همزمان با درد بخیه، بزرگ شدن شکم که درد رو تشدید میکرد. بعد از یکماه بهتر شدم و تورم و خارش شدید پاها که خب در مقابل اون دردها چیزی نبود. هفته ٣٣ بودم که انقباض داشتم و رفتم بیمارستان ان اس تی گرفتن و گفتن بتامتازون بزنیم برای رشد ریه ی جنین چون احتمال به دنیا اومدن هست. شکر خدا انقباض ها کم شد و مرخص شدم.🤔 هفته بعدش مجدداً دردها شروع شد. دکتر چند آمپول برای به تاخیر انداختن زایمان تجویز کرد.
دردها شبانه روز با من بود تا هفته ٣٨ بارداری که سرماخوردگی شدید داشتم و دردها طاقت فرسا. مجددا رفتم بیمارستان و ان اس تی انجام دادم. به دلیل تبی که داشتم ضربان قلب جنین رفته بود روی ١٨٥ و دکتر من که یک هفته به ایتالیا سفر کرده بود برای کنفرانس، همون شب به ایران برگشت ولی هنوز فرودگاه امام بود. باهاش تماس گرفتن و گفت که امشب پزشک کشیک سزارین کنه. باید به دنیا بیاد.👶🏻
من هم از اونجایی که میخواستم حتماً پزشک خودم سزارین رو انجام بده، باهاش صحبت کردم و با گریه ازش پرسیدم اگر برای بچه خطر نداره تا صبح صبر کنم خانم دکتر خودش عمل رو انجام بده که گفت فردا ساعت ٦ صبح اینجا باشم. صبح با تب ٣٨ و نیم زایمان سزارین به شیوه اسپاینال کردم و پسرم رو فرشته کوچولوم رو توی اتاق عمل دیدم. در کمال ناباوری و با تمام سختی هایی که کشیدم من یک مادرم heart

نوشته :
به اشتراک گذاری مطلب :