خاطره زایمان بدون درد با آمپول بی دردی در سرم
خاطره زایمان بدون درد با آمپول بی دردی در سرم
نوشته :
1398/2/24

... همسرم برای زایمان بدون درد رضایت داده و توضیح داد که از چه روش‌هایی میتونم انتخاب کنم، منم خواستم آمپول بی دردی توی سرمم بزنه...

6 فروردین 96 ساعت 2 صبح بود که مهمونا رفتن، روی لباس زیرم لکه خون دیدم، هنوز یک هفته به تاریخی که دکتر بهم داده بود مونده بودش ولی چون گروه خونی م منفی هست ترسیدم و رفتم بیمارستان که خیالم راحت بشه. ماما بعد از معاینه گفت برو خونه صبح بیا 🤔

من میخواستم پسرم مشهد بدنیا بیاد، واسه همین شبانه با همسرم رفتیم مشهد. ساعت 4 صبح رسیدیم مشهد، همسرم گفت بریم شیرخرما بخوریم بعد برو اما قبول نکردم، گفتم برم خیالم راحت بشه برمیگردم. رفتم بیمارستان، قبل از من ماما یه مادر دیگه رو معاینه می‌کرد که اون مادر خیلی سروصدا می‌کرد، من خیلی ترسیده بودم.😰

وقتی منو معاینه کرد و نامه بیمارستانم رو گرفت، گفت با دکترت تماس گرفتیم جواب نداده، "بخاطر تعطیلات نوروز دکترم مسافرت بودن" و دکتر شیفت گفته باید بستری بشی خیلی ترسیده بودم ولی چاره ای نداشتم، بیشتر از داد و بیداد هایی که خانومای دیگه داشتن میترسیدم، خلاصه ساعت 7 بستری شدم، و چون شب قبل نخوابیده بودم خوابیدم، یهو با درد بدی از خواب بیدار شدم، دیدم ساعت 8 شده، دردم که آروم شد باز خوابیدم که باز با درد بیدار شدم که ساعت 9 بود، مسئول بیهوشی اومد پیشم.

و گفت که همسرم برای زایمان بدون درد رضایت داده و توضیح داد که از چه روش‌هایی میتونم انتخاب کنم، منم خواستم آمپول بی دردی توی سرمم بزنه. وقتی ماما کیسه آبم رو پاره کرد، دردام یکسره شد و غیرقابل تحمل که با آمپول منو منگ کردن دیگه چیزی یادم نیست تا وقتی که یهو با یه درد خیلی شدید و وحشتناک به خودم اومدم باز یه آمپول دیگه زدن که من باز هیچی یادم نیست و وقتی بهوش اومدم پسرم بدنیا اومده بود 👶🏻heart

نوشته :
به اشتراک گذاری مطلب :